ادم از غریبه بشنوه کمتر ناراحت میشه تا فامیل.
سرتونو کردید تو برف نمیخوای بفهمید من چی میگم.
تاسف اوره واقعا ، خدایا خودت داری میبینی. میسپارمشون به خودت.
ولی من دیگه پشتدستمو داغ کنم با فامیل ارتباطی داشته باشم.
فقط در یک صورت اونم اینکه ازم عذر خواهی کنند.
با این وضع ملت و تحریم و گرونی بنزین و انتخابات
حالاعم که کرونا.
تا دیروز ترسم از جنگ جهانی سوم بود ، اونم بخاطره حاجقاسم.
از امروز باید بشینم تو خونه نفس نکشم تا یه وقت کرونا نگیرم.
شهاب سنگ نسل دایناسورا رو منقرض کرد ، کرونا هم مارو.
خب دیگه، اینجوری پیش بره و معجزهای بشه و ما نجات پیدا کنیم تو تاریخ به عنوانِ سر سختترین انساسهایبشر در مقابل حملات هوایی و داخلی یاد میکنند.
اگه زندهموندید حتما به خودتون افتخار کنید!
فردا پس فردا لباسامونو میزارن تو موزه باهاشون عکس میگیرن.
اصن ما ایرانیا تنها مردمه مقاوم جهانیم.
چرا چیزایی که نمیخوام ببینم و بشنوم دقیقا میبینم و میشنوم؟
چرا وقتی که نمیخوام جایی حضور داشته باشم دقیقا اونجام؟!
دیگه چیکار باید بکنم؟؟
چقدر دیگه باید فرار کنم تا دست از سرم بردارید؟!!
چقدر دیگه باید دور بشم
چقدر دیگه باید خودمو به نشنیدن بزنم ، چقدر خفه بشم و به روی خودم نیارم.
ازم میپرسه: برای چی ازش متنفری؟
جواب میدم: چون خیلی لوسه.چون زیادی چاقه!
میگه: همین؟ [ با حالت تمسخر امیزی ]
عصبی میشم: چطور یه پسر میتونه خط چشم تتو کنه؟ اون عوضی خط چشم دارهه!!
تعجب کرده: اون چشمای واقعیه خودشه!!
جواب میدم: به من ربطی نداره،نباید چشماش انقدر خوشگل باشند. ازش متنفرم!
روشو ازم برمیگدونه:تو فقط یه حسودی!
تایید میکنم: اره.منم خط چشم طبیعی میخوام.
پ.ن: راستش فقط حس خوبی بهش ندارم،هرجور که نگاه میکنممیبینم این اشتباهه.
ولی خب من جای اون نیستم و خیلیهم لی رو نمیشناسمهرچی که هست،تا زمانی که صداشو نشنوم نمیتونم بگم چطور ادمیه.
روزت مبارک بابایی^^
همراه با یکم تاخیر.
برات کیک درست کردم،اولش گفتی نپخته ولی برا اینکه ناراحت نشم گفتی خوبه:")ـ
کاشکی میشد کله زندگیمو توصیف کنم. کاشکی میشد بهت بگم چقدر دوستت دارم و از اینکه هستی چقدر خوشحالم. اما این اشکای مزاحم نمیزارننمیزان حرف بزنم،نمیزارن خودم باشم. این اشکا منو ضعیف کردن
دختر کوچولوت احساساتی تر از این حرفاست. حتی نمیتونه تو چشمات نگا کنه و بگه چقدر دوستت داره.در عوض
تمام اون حرفها اشک میشند از چشمهاش میریزند بیرون.
پ.ن: خیلی سختعاین اولین سالیه که بابابزرگنیست.اولین سالیه که نمیتونی بری و بهش روزشو تبریک بگی.من میفهممت میفهمم چه حسی داری
دلم میخواست اینو زودتر بهت بگم.
ولی! از دستت یکم ناراحت شدم و بخاطره همین جوابتونو ندادم.
با اینکه کاریهم نکرده بودی
انیوی. میخواستم اینو بهت بگم. نشد اما اینجا میگمش.
وقتی پرسیدی من یه لحظهدلم سوخت و خواستم بیام پیویت و بگم ولی خب:/
و حتی وقتی بخاطره تام ناراحت بودی و دلداری میخواستی بازم میخواستم بیام پیویت ولی بازم خب:/
یعنی یکم رفتارم عجیب میشد درنتیجه هیچی نگفتم.
درباره این سایت